به نظر می آید که متن بسیار بی حوصله نوشته شده، پس اگر حوصله ی خواندن ندارید یکراست به سراغ عکسها بروید!
امضاء: نگارنده ی کم وقت و حوصله!
سفر لهستان از ورشو شروع شد. من و همسفرم که در واقع صاحبخانه و همخانه ام در چند ماه اقامت در هلند بود، ظهر روز عید پاک به ورشوی بارانی رسیدیم. شهر بسیار خلوت بود و ما پیاده تا هتل رفتیم تا وسایلمان را در آنجا بگذاریم و کمی در شهر بگردیم. داستان هتل هم داستان خنده آوری بود. این هتل در واقع از یک سری آپارتمان تشکیل می شد و هیچ میز پذیرشی نداشت و وقتی رزروش کرده بودیم ایمیلی دریافت کردیم که باید به کارکنان تلفن بزنیم و یا برایشان ایمیل بفرستیم تا به کارمان رسیدگی کنند. تلفن هیچکدام ما بدرستی کار نمی کرد و همچنین به اینترنت دسترسی نداشتیم چون کلمه ی عبوری که به ما داده بودند اشتباه بود و کار نمی کرد! در حالی که ما دو نفر بودیم و دو تختخواب در اتاق داشتیم، در اتاق تنها یک لحاف وجود داشت و وقتی برای لحاف دوم به آنها گفتیم گفتند که باید هشت یورو برای کرایه ی لحاف بپردازیم! به هر حال، هتل عجیب و مقررات غریبش را گذاشتیم و برای گردش به شهر آمدیم، در حالی که حتی نقشه ای هم از شهر نداشتیم. در کنار کاخ فرهنگ که ساختمان بلندی با طراحی قدیمی بود چادر سفید بزرگی قرار داشت که از آن صدای موسیقی به گوش می رسید. برای در امان بودن از سرما و باران به داخل چادر رفتیم و متوجه شدیم که چادر متعلق به کلیسای پروتستان است (که به عید پاک عقیده ندارند) و در آن علاوه بر موسیقی و آواز گاسپل، برای مردم غذای مجانی فراهم شده. اغلب کسانی که به داخل چادر می آمدند بی خانمان به نظر می رسیدند و در همان بدو ورود با نوشیدنی گرم و کاسه ای برای گرفتن غذا پذیرایی می شدند. بیرون از چادر به سراغ دیگ بزرگ رفتیم و از جوانی که مسئول دیگ بود پرسیدم که این غذا چیست و این جمعیت برای چه چیزی اینجا جمع شده اند. جوان غذا را ژورک معرفی کرد، سوپ سنگینی از کلم ترش و سوسیس و خامه که از غذاهای معروف لهستانی به شمار می آید و گفت این مراسم برای این است که مردم بیایند و پذیرایی شوند. گروه موسیقی از نیجریه آمده بود و با شور و حرارت می خواند. جوان همچنین برای ما گفت که از سال گذشته به شاخه ی پروتستان گرویده و اگر چه خدا و عیسی مسیح برای او یکی ست، اما الان یکسال است که احساس می کند دوباره زنده شده. از او برای توضیحاتش تشکر کردیم و به طرف کاخ فرهنگ رفتیم که بخاطر عید تعطیل بود. در واقع نه تنها ساختمانهای دولتی و شرکتهای خصوصی، بلکه همه ی سوپر مارکتها و حتی رستورانها تعطیل بودند و ما در شهری که به شهر ارواح می مانست قدم زنان به راه افتادیم. در این میان آسمان همه رقم هنر از خودش نشان داد و آفتاب و باد و باران و حتی برف نصیب ما کرد! چند نفر جلوی کلیسای بزرگی به گدایی ایستاده بودند پس قطعا باید داخل آن اتفاقی در حال انجام می بود، وارد کلیسا شدیم و متوجه شدیم مراسم عید پاک تمام شده و مردم دارند از کلیسا خارج می شوند. نکته ای که چشم هر دوی ما را گرفت کوتاه بودن اغراق آمیز دامنهای زنان بود! عموما محیط کلیسا محیط اینجور شلنگ تخته انداختنها نیست و به جز این کلیسا، در هیچ جای دیگری این طرز لباس پوشیدن را ندیده بودم! از اینجا هم بیرون رفتیم و در امتداد خیابانی که سفارت کشورهای مختلف در آن قرار داشت در زیر برف و باران حسابی خیس شدیم، پس تصمیم گرفتیم که به هتل برگردیم و برای خودمان چای دم کنیم. شب که هوا بهتر شده بود، به مرکز قدیمی شهر رفتیم و تازه چشممان به تعدادی از مردم که در خیابان قدم می زدند روشن شد. روز دوشنبه که هنوز تعطیل عمومی بود به موزه ی ملی رفتیم و بالاخره در هنگام شب سوپر مارکتها و رستورانها باز شدند، اگرچه نان و کالباس و پنیری که از هلند با خودم برده بودم کاملا به دادم رسیده بود. روز سه شنبه همسفرم قصد بازدید از موزه ی کوپرنیک را داشت که موزه ی فعالیتهای علمی ست و می تواند سرگرمی خوبی برای مسافران بچه دار باشد. اما من ترجیح دادم که همسفرم را در این بازدید تنها بگذارم و به آنسوی رودخانه بروم، جایی که زندگی روزمره ی مردم ورشو در جریان بود.
امضاء: نگارنده ی کم وقت و حوصله!
سفر لهستان از ورشو شروع شد. من و همسفرم که در واقع صاحبخانه و همخانه ام در چند ماه اقامت در هلند بود، ظهر روز عید پاک به ورشوی بارانی رسیدیم. شهر بسیار خلوت بود و ما پیاده تا هتل رفتیم تا وسایلمان را در آنجا بگذاریم و کمی در شهر بگردیم. داستان هتل هم داستان خنده آوری بود. این هتل در واقع از یک سری آپارتمان تشکیل می شد و هیچ میز پذیرشی نداشت و وقتی رزروش کرده بودیم ایمیلی دریافت کردیم که باید به کارکنان تلفن بزنیم و یا برایشان ایمیل بفرستیم تا به کارمان رسیدگی کنند. تلفن هیچکدام ما بدرستی کار نمی کرد و همچنین به اینترنت دسترسی نداشتیم چون کلمه ی عبوری که به ما داده بودند اشتباه بود و کار نمی کرد! در حالی که ما دو نفر بودیم و دو تختخواب در اتاق داشتیم، در اتاق تنها یک لحاف وجود داشت و وقتی برای لحاف دوم به آنها گفتیم گفتند که باید هشت یورو برای کرایه ی لحاف بپردازیم! به هر حال، هتل عجیب و مقررات غریبش را گذاشتیم و برای گردش به شهر آمدیم، در حالی که حتی نقشه ای هم از شهر نداشتیم. در کنار کاخ فرهنگ که ساختمان بلندی با طراحی قدیمی بود چادر سفید بزرگی قرار داشت که از آن صدای موسیقی به گوش می رسید. برای در امان بودن از سرما و باران به داخل چادر رفتیم و متوجه شدیم که چادر متعلق به کلیسای پروتستان است (که به عید پاک عقیده ندارند) و در آن علاوه بر موسیقی و آواز گاسپل، برای مردم غذای مجانی فراهم شده. اغلب کسانی که به داخل چادر می آمدند بی خانمان به نظر می رسیدند و در همان بدو ورود با نوشیدنی گرم و کاسه ای برای گرفتن غذا پذیرایی می شدند. بیرون از چادر به سراغ دیگ بزرگ رفتیم و از جوانی که مسئول دیگ بود پرسیدم که این غذا چیست و این جمعیت برای چه چیزی اینجا جمع شده اند. جوان غذا را ژورک معرفی کرد، سوپ سنگینی از کلم ترش و سوسیس و خامه که از غذاهای معروف لهستانی به شمار می آید و گفت این مراسم برای این است که مردم بیایند و پذیرایی شوند. گروه موسیقی از نیجریه آمده بود و با شور و حرارت می خواند. جوان همچنین برای ما گفت که از سال گذشته به شاخه ی پروتستان گرویده و اگر چه خدا و عیسی مسیح برای او یکی ست، اما الان یکسال است که احساس می کند دوباره زنده شده. از او برای توضیحاتش تشکر کردیم و به طرف کاخ فرهنگ رفتیم که بخاطر عید تعطیل بود. در واقع نه تنها ساختمانهای دولتی و شرکتهای خصوصی، بلکه همه ی سوپر مارکتها و حتی رستورانها تعطیل بودند و ما در شهری که به شهر ارواح می مانست قدم زنان به راه افتادیم. در این میان آسمان همه رقم هنر از خودش نشان داد و آفتاب و باد و باران و حتی برف نصیب ما کرد! چند نفر جلوی کلیسای بزرگی به گدایی ایستاده بودند پس قطعا باید داخل آن اتفاقی در حال انجام می بود، وارد کلیسا شدیم و متوجه شدیم مراسم عید پاک تمام شده و مردم دارند از کلیسا خارج می شوند. نکته ای که چشم هر دوی ما را گرفت کوتاه بودن اغراق آمیز دامنهای زنان بود! عموما محیط کلیسا محیط اینجور شلنگ تخته انداختنها نیست و به جز این کلیسا، در هیچ جای دیگری این طرز لباس پوشیدن را ندیده بودم! از اینجا هم بیرون رفتیم و در امتداد خیابانی که سفارت کشورهای مختلف در آن قرار داشت در زیر برف و باران حسابی خیس شدیم، پس تصمیم گرفتیم که به هتل برگردیم و برای خودمان چای دم کنیم. شب که هوا بهتر شده بود، به مرکز قدیمی شهر رفتیم و تازه چشممان به تعدادی از مردم که در خیابان قدم می زدند روشن شد. روز دوشنبه که هنوز تعطیل عمومی بود به موزه ی ملی رفتیم و بالاخره در هنگام شب سوپر مارکتها و رستورانها باز شدند، اگرچه نان و کالباس و پنیری که از هلند با خودم برده بودم کاملا به دادم رسیده بود. روز سه شنبه همسفرم قصد بازدید از موزه ی کوپرنیک را داشت که موزه ی فعالیتهای علمی ست و می تواند سرگرمی خوبی برای مسافران بچه دار باشد. اما من ترجیح دادم که همسفرم را در این بازدید تنها بگذارم و به آنسوی رودخانه بروم، جایی که زندگی روزمره ی مردم ورشو در جریان بود.
ورشو برای من تجربه ی خوبی بود. شهری که بسیاری از مناطق آن در جنگ ویران شده بود و دوباره بازسازی شده بود، و البته مرکز قدیمی شهر با نمای قدیمی از صفر بازسای شده بود و این مطلب احترام و تمجید مرا برمی انگیخت. این مرکز که خیلی در بازسازی آن وسواس به کار رفته بود، بسیار بیشتر از بازسازی شهر درسدن آلمان به دل من می نشست و البته به آنها حق می دادم که این بازسازی را در فهرست میراث جهانی به ثبت رسانده باشند. شاید ورشو مقصد اول و اصلی برای سفر به لهستان نباشد، اما از اینکه به آن سفر کردم بسیار راضی هستم و شهر و مردمش را دوست می دارم. همچنین صنایع دستی که در این شهر به فروش می رفت به نسبت شهرهایی که بعدا رفتیم بسیار با کیفیت و زیبا بودند و کمتر صنایع دستی بازاری و بنجل (و ساخت چین) در بین آنها به چشم می خورد. اما در همین شهر من به این نتیجه رسیدم که در انتخاب همسفر اشتباه بزرگی کرده ام، چون این همسفر هلندی-چینی نسبت به رفتار اجتماعی خود بسیار بی توجه بود، طوری که یکبار وقتی جلوی درب شیشه ای داخل کلیسایی ایستاده بودیم تا مراسم شب عید پاک را ببینیم، از دیدن او که با بی خیالی سیب زمینی سرخ کرده می خورد عصبانی شدم و با او دعوا کردم که این مراسم برای این آدمها بسیار مهم است، و برای سرگرم کردن تو اینجا جمع نشده اند! بخش فرهنگی سفر برای من بسیار اهمیت دارد، و همراه بودن با کسی که به همه چیز به چشم تفریح نگاه می کند غیر قابل تحمل بود. اما به هر حال با هم همسفر بودیم و قرار بود به هم چیزی یاد بدهیم. پس تا پایان سفر سه بار با هم دعوا کردیم!
مردم ورشو مردم آرام و بی عجله ای بودند. در شهر صدای بلند حرف زدن تنها از سوی توریستها به گوش می رسد و عموم مردم به آرامی صحبت می کنند. با وجود باران و هوای سرد، نوازنده های گیتار یا آکاردئون در برخی نقاط توریستی شهر نشسته بودند و نواهای اسلاوی می نواختند که حس بودن در مکان را بسیار پر رنگ تر می کرد. علاوه بر افتخار به کوپرنیک، مردم ورشو به دو شخصیت دیگر نیز افتخار می کنند، شوپن، و پاپ ژان پل دوم. محل تولد شوپن، آهنگساز کلاسیک، در نزدیکی ورشوست، اما درباره ی پاپ در بخش مربوط به کراکف خواهم نوشت.
کوپرنیک، از افتخارات ورشو |
دانشگاه ملی |
نمایی از یکی از خیابان های مرکز قدیمی |
نمای نزدیکتر :-) |
دورنمای بخش مرکزی |
یادبود رزمندگانی که پس از جنگ جهانی دوم توسط دولت کمونیست اعدام شدند |
مرکز تاریخی و توریستی شهر |
لهستان با دست پر راهی تان خواهد کرد |
یک دست دوم فروشی که متاسفانه تعطیل بود |
عروسکهایی که لباسهای محلی را نمایش می دهند بسیارند |
چادر کلیسای پروتستان |
دیگ ژورک |
نیازی هست درباره ی ابعاد تبلیغات در لهستان توضیح بدهم؟ |
نمایی عادی از شهر |
مراسم احترام در مقابل کاخ ریاست جمهوری |
کاخ ویلانوف در خارج از شهر |
یادبود قهرمانان جنگ جهانی دوم |
مریم مقدس با حجاب کامل اسلامی! |
موزه ی ملی |
نمایی از پل و استادیوم ورزشی |
نکته! |
از ساختمانهای مدرن شهر |
نمای نزدیکتر |
مرکز قدیمی شهر در شب. این میدان سمبل بازسازی ورشو است. |
انواع میوه ها با روکش شکلات |
و حتی این! |
پنیر کبابی با مربای زرشک |
نمایی از یک کلیسا |
در سفرم به آنطرف رودخانه به بازار روز محلی برخوردم. آنها هم لغت بازار را استفاده می کنند |
مزون عروس در بازار محلی |
بازار محلی |
کلیسای ارتدکس در آنسوی رودخانه |
و مجسمه ها |