راه استکلهم از آمستردام میگذشت، بعد از ظهر را در آمستردام قدم زدم، به هیچ موزهای نرفتم و وقتی خیلی خسته و بیعلاقه شده بودم به کتابخانهی عمومی مورد علاقهام رفتم تا در طیقهی هفتم بنشینم و غروب آفتاب را بر روی شهر تجربه کنم. عصر هم با مریم که به درخواست معاشرتم لبیک گفته بود به مرکز قدیمی شهر رفتیم و شام خوردیم. البته جایی که رفته بودیم خیلی هم خوب نبود و در واقع گول ظاهرش را خوردیم، اما به هر حال موقعیت خوبی بود تا از باد سرد خیابان در امان باشیم و گپی دوستانه بزنیم. بعد وقت رفتن به فرودگاه آمستردام بود که واقعا به اندازهی شهرش وسعت دارد! بخصوص اینکه مامور فرودگاه به اشتباه مرا از ترمینال سه به ترمینال یک فرستاد و آنجا گفتند باید به ترمینال سه برگردم و بعد از چک این و گرفتن بلیط دوباره به ترمینال یک بروم تا پس از عبور از سیستم امنیتی بسیار مفصل، به طرف گیت پرواز بروم، که آنهم با دیدن تابلوی زمانبندی پیاده روی شانزده دقیقه بسیار دور از دسترس به نظر میرسید! خنده دار بود که چهل و پنج دقیقه در این فرودگاه پیاده روی کردم. سوار شدن به هواپیما به موقع و همه چیز منظم و آرام بود. دختر سوئدی کناردست من بسیار زیبا بود، از آنها که آدم از تماشایشان سیر نمیشود، اما خب، زل زدن به صورت مردم هر چقدر هم زیبا باشند کار پسندیدهای نیست. پس من طبق عادت همیشگی سرم را به پشتی صندلی تکیه دادم تا بخوابم. از دو ساعت پرواز، بیست و پنج دقیقهاش به رانندگی روی زمین گذشت. آمستردام واقعا فرودگاه عجایب بود. بالاخره هواپیما بلند شد. در بدو ورود به استکهلم دو چیز به استقبالمان آمد، اول باد سرد که از درز بین بدنهی هواپیما و راهروی مسافران به صورتمان میزد، و دوم سگ سیاهی که سرتا پایمان را بو میکرد، چون ما از هلند آمده بودیم!
سوئد همیشه مرا شگفتزده میکند. با اینکه در کشورهای پیشرفتهای مثل امریکا، آلمان و هلند ساکن بودهام اما سوئد همیشه چیزی برای متعجب کردن من دارد، و اینبار آنچه که برایم خیلی جالب بود سیستم گرمایش خانهی دوستم بود که به جای استفاده از بخاری و شوفاژ و حتی سیستم حرارتی مرکزی، تنها از لولههای آب گرم استفاده میکند که در کف زمین و دیوارها جاسازی شدهاند و گرمایی بسیار مطلوب و طبیعی ایجاد میکنند. دفعهی پیش هم که آمده بودم سیستم آب گرم مرکزی شهر وکخو برایم بسیار جالب بود که لولهکشی اب سرد و گرم همهی خانهها از یک سیستم مرکزی شهر منشعب میشد.
در این دو روز هوا خیلی سرد نبود. با وجود برف که روی زمین نشسته، هوا کاملا قابل تحمل بود و نور طلایی آفتاب مرا شادمان میکرد. تمیزی شهر و هوایش و اتومبیلهایش و مناظرش یک جور غیر قابل باوریست. همه چیز از تمیزی برق میزند و این نکته در سفر اولم هم مرا تحت تاثیر قرار داده بود. آدمهایش هم باریک اندام و بسیار زیبا هستند، تا حدی که بالاخره آدم حسادتش گل کند که چرا باید در دایرهی قسمت اینها اینقدر سهم خوب میبردند. البته باید اضافه کنم که دیدار دوست خوب قدیمی هم در این مثبت دیدن شهر و مردم تاثیر دارد والا سوئد آنقدرها هم بهشت برین نیست!
اما آمدنم به استکهلم برای شرکت در سمیناری در دانشگاه استکهلم بود که بسیار خوب بود و بهانهی مفیدی برای آمدن به این شهر زمستانی شد. حالا باید بنشینم و خلاصهی سمینار را بنویسم تا برای استادم در هلند ببرم، اما قبل از آن باید از بودن در استکهلم لذت برد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر