دیروز به دعوت آندرا، دوست رومانیاییام به مهمانی عید پاک رومانیایی رفتم. قرار بود دوستانش هر کدام غذایی یا دسری درست کنند و بیاورند، من هم صبح شله زرد درست کردم و به همراه ظرف شله زرد گرم سوار قطار و راهی برلین شدم.
دوستان آندرا آدمهای دلنشینی بودند. اگرچه در میان حرفهایشان یکمرتبه هیجانزده میشدند و شروع به رومانیایی حرف زدن میکردند اما اوقاتمان به خوشی گذشت. خانهی جدید آندرا خانهای قدیمی با سقف بلند بود و ما در آشپزخانهی بزرگ که مجهز به میز و نیمکت چوبی و قفسههای فراوان پر از ادویه و چای و کابینتهای قدیمی پر از بشقابهای جوراجور بود نشستیم و با امتحان کردن غذاهای مختلف از هر دری سخن گفتیم. البته محور صحبتها به تفاوت ایرانیها، رومانیاییها و آلمانیها (که نمایندهای به نام توبیاس در جمع داشتند) میپرداخت. نتیجهی اساسی مباحثات هم این بود که رومانیاییها بیشتر شبیه به ما هستند تا شبیه به آلمانیها. از بینظمی و بیقانونیشان گرفته تا نشستن و از وضعیت دولت شکایت کردنشان.
از مراسم عید پاک هم تنها مراسم تخممرغ شکنی اجرا شد که البته آندرا تخم مرغها را بسیار جالب و با استفاده از پوست پیاز و برگ رنگ آمیزی کرده بود. در مراسم تخم مرغ شکنی دو نفر هر کدام یک تخم مرغ به دست میگیرند. آن که تخم مرغ را بالا نگه داشته میگوید مسیح برگشته (البته یک جورهایی مثل اینکه بگوید به تو بشارت میدهم که مسیح نجات دهنده به زمین بازگشت) و فردی که تخم مرغ را پایین نگه داشته این حرف را تایید میکند (تایید میکنم که این کلام درست است) و تخم مرغ ها بر سر همدیگر کوبیده میشوند تا بشکنند. بعد این کار با ته تخم مرغ تکرار میشود. راستش نفهمیدم اگر تخم مرغی از این حادثه جان سالم به در برد مدال افتخاری نصیبش خواهد شد یا نه. به هر حال این هم از رسمهاییست که تنها پیرترها انجام میدهند و جوانها تنها برای خوردن به مهمانی عید میروند.
عکس از آندرا |
شله زرد من هم در مقابل کیک سیب و کیک میوهی دوستان حرف زیادی برای گفتن نداشت اما حداقل رسالت تبلیغ برای غذاهای ایرانی را انجام داد، خصوصا تنها آلمانی جمع بسیار از ترکیب زعفران و گلاب در شله زرد خوشش آمده بود و متعجب بود که چرا این دو ماده اینقدر برای آلمانیا ناشناسند.
پایان این روز با گردش در منطقهی کرویتسر رقم خورد. در خیابانهای قدیمی و پرجمعیت قدم زدیم و مردم نشسته روی صندلیهای تابستانهی کافهها و رستورانها را تماشا کردیم. در پارک هم جمعیت بزرگی از مردم گوناگون در حال گذراندن بعدازظهر تنبلانه زیر نور آفتاب بودند. دیدن اینهمه تنوع در اندازهی وسیع خیلی دلنشین بود. با خودم فکر کردم قبل از رفتن از آلمان باید مدتی در برلین زندگی کنم.
به به! جای ما خالی... خوب شله زردی شده بوده فقط چرا عکسشو نذاشتی؟
پاسخحذفسلام
پاسخحذفبنده اگر بودم، حتمن انتخابم، شلهزرد بود که خيلی دوست دارم.
باوجود سالها سفر و زندگی در خارج از ايران، دريافتتون از حس و حال جامعه امروز کشور، و انعکاسش در نوشتههاتون بسيار ملموس و دلپذيره؛
از اين حيث، جملهای مثل «خوشم میآید که در این مملکت کار نشد ندارد!»، در پست خير ِ «سفر به ایران - تهران»،
صرفنظر از اينکه به يکی از عيوب جامعهمون اشاره داره، به من ِ خواننده میچسبه.