تجربه ثابت کرده که روز خوش به من نیامده! یا اینکه میگویند چو ایزد ز حکمت بندد دری، ز رحمت ببندد در دیگری!! نخیر. همینجور است که گفتم! غیر از اینکه در همان اتوبوس مریض بودم و چشم به جاده که پس کی میرسیم، تازه پنچر هم شد و نیمساعت پنچری گرفتند. به شهر که رسیدم پای پیاده راه افتادم دنبال هاستلی که میشناختم.پیدایش کردم. وقتی وسایلم را در اتاق هاستل گذاشتم درب قفل شد و من ماندم بدون وسایل و پول. آقای کلید ساز نیامد که نیامد. باز صاحب هاستل آنقدر انصاف داشت که اتاق دیگری بدهد که بخوابم. الان میبینم که ورم پاهایم هنوز نخوابیده، کمی هم تب کردهام و با جمعبندی حالی که در اتوبوس داشتم، دکتر لازم شدهام. دارند روی در کار میکنند تا بازش کنند. اما تنبلیام میآید بروم دکتر. تا صبح صبر میکنم.
سومین بار است آمدهام آرهکیپا. اسم خیابانها را نمیدانم اما مسیرها را میشناسم. مغازهها، بانکها، حتی دستفروشها همان هستند که دو سال پیش بودند. شهر دلنشینیست. یاد خاطرات خوب میاندازد مرا.
سومین بار است آمدهام آرهکیپا. اسم خیابانها را نمیدانم اما مسیرها را میشناسم. مغازهها، بانکها، حتی دستفروشها همان هستند که دو سال پیش بودند. شهر دلنشینیست. یاد خاطرات خوب میاندازد مرا.
افتادم به جون وبلاگت و دارم می خونمش.تقریبا یک ربع به 5 صبحه!
پاسخحذفیه جایی تو وبلاگت نوشته بودی دلت برای صدای بازار تجریش تنگ شده فکر کنم فوریه 2010 بود.هنوزم دلت تنگه؟نازی!
پاسخحذفدلتنگی که تموم نمیشه، اما گاهی چیزای دیگه هست که دلگرم کنه آدم رو. پارسال که اومدم تهران، انقدر عاشقانه تو خیابونهاش قدم زدم که برای یه مدت حالم خوب باشه!
پاسخحذفچقدر لذت بخشه ديدن دختر های ايرانی که زندگيشون رو تو يه چمدون ميريزن و دل به جاده ميدن.
پاسخحذفنوشته هات رو دوست ميدارم. بوی زندگی ميدن.
خيلي تشكر مي كنم از پشتكار و علاقه ات به سفر و خصوصا نوشتن خاطرات در وبلاگ كه راهنماي خوبي براي حاجتمندان!! است. ممنون مي شوم اگر لطف كني و چگونگي گرفتن ويزاي پرو را براي پاسپورت ايراني مقيم ايران بنويسي. برزيل و بوليوي در تهران سفارت دارند و مي شود با آنها كنار آمد ولي پرو اينطور نيست. آيا سر مرز ورودي زميني با دريافت هزينه ويزا مي دهند يا اينكه حتما بايستي به سفارتخانه هايشان مراجعه كرد. اگر زحمتي نبود پاسخش را به hekhani@yahoo.com ميل كن. با تشكر: حسين
پاسخحذف