فرصت کمی برای سر زدن به اینترنت دارم این روزها. فقط خواستم آپدیت کنم و خبر بدهم که برگشته ام و خیلی هم دلتنگ هستم. اولین چیزی که هم من و هم دوستم در بدو ورود به شیگاگو به آن فکر کردیم این بود که ما توی این جهنم چه کار میکنیم؟ ما که دو هفته در دو کشور دیگرسفر کردیم و ابدا احساس نا امنی نمی کردیم چطور در بدو ورود به شهر خودمان آنقدر از اطرافیانمان ترسیدیم و آنقدر همه چیز برایمان غریب و غیر قابل تحمل بود؟ شاید چون امریکا هنوز اسم بزرگی دارد و توقع ما از سیستمهای اداری و شهری بالاست. یکساعت صف ایستادن در قسمت مهاجرت (مهاجر ها کارشان سریعتر از شهروندها مرتب شد و رفتند) و بعد دویدن از این سر تا آن سر فرودگاه برای رسیدن به پرواز بعدی، شاید در همه جای دنیا اتفاق بیفتد اما سیستم امریکایی توقع ما رو بالا برده که نتوانیم چنین بی برنامگی ای را تحمل کنیم. و در شیکاگو هم در مدت یکساعت مسیر که سوارقطار بودیم از ترس مرد سیاهپوستی که پسرش را وادار به گدایی میکرد به صندلی مان چسبیده بودیم. وقتی یک ایستگاه اشتباه پیاده شدیم اصلا احساس امنیت نمیکردیم که توی ایستگاه بایستیم و وقتی از قطار بیرون آمدیم تا برویم اتومبیلمان را از پارکینگ بیرون بیاوریم طولانی ترین ده دقیقه عمرمان را راه رفتیم. به خانه رسیدن و باز کردن ایمیلها و پاکتهای اداری و غیره هم که بماند. همین قدر برایتان کافی که ترجیح میدادم توی بیقوله های یک کشور دیگر باشم تا اینجا.
به زودی صفحه به صفحه سفرنامه ام را دوباره نویسی خواهم کرد. این چند روز مشکل کاری و اداری دارم.
ایام به کام.
به زودی صفحه به صفحه سفرنامه ام را دوباره نویسی خواهم کرد. این چند روز مشکل کاری و اداری دارم.
ایام به کام.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر