میگویند عنصر وجودیام باد است، طالعبینها نمیگویند، آدمهایی که مرا میشناسند میگویند. نمیدانم این خاصیت است یا ضعف، که نمیتوانم برای مدت طولانی یک جا بند شوم. سفر میکنم و از رقص قاصدک در باد مینویسم.
۱۳۹۵ بهمن ۲۵, دوشنبه
گاهی
بعضی وقتها هم آدم بغض میکند. هوای خانهاش دلگیر است. توی شب زمستانی دلش گرمای معاشرت میخواهد، گپ و گفت و خنده، یا آغوشی آرام و مطمئن. گاهی، به هر دری هم بزند نمیشود.
گاهی وقتها آدم بغض دارد. خانه، خانهاش نیست. توی شب زمستانی دلش خانوادهاش را میخواهد، رفقایش را میخواهد ، یا حداقل هم زبانهایش. آغوش امنش کیلومترها دور است. پشت ویدئوچت میخندد، توی اتوبوس بغض میکند. نمیشود که نمیشود. میرود سراغ وبلاگش که انگار سالهاست چیزی تویش ننوشته است. چیزی مینویسد. حتی دیگر دوستهایش هم وبلاگش را نمیخوانند. فایده نمیکند ...
گاهی وقتها آدم بغض دارد. خانه، خانهاش نیست. توی شب زمستانی دلش خانوادهاش را میخواهد، رفقایش را میخواهد ، یا حداقل هم زبانهایش. آغوش امنش کیلومترها دور است. پشت ویدئوچت میخندد، توی اتوبوس بغض میکند. نمیشود که نمیشود. میرود سراغ وبلاگش که انگار سالهاست چیزی تویش ننوشته است. چیزی مینویسد. حتی دیگر دوستهایش هم وبلاگش را نمیخوانند. فایده نمیکند ...
پاسخحذفغصه نخور رفیق. تنها نیستیم :)
:) قبول، اما اینکه آدم واسه تنها نبودن برگرده ایران ولی تغییری تو وضعیتش نشه هم ...
حذف