بم را در حال بیماری ترک کردم. چند روز آخر آنقدر در تب و ضعف و مریضی بودم که با شهر بیگانه شده بودم. حتی وقتی جمعیت شاد و پرانرژی راهنمایان گردشگری به ارگ قدیم آمده بودند نای ایستادن در بینشان را نداشتم. اما با همان بدحالی هم میتوانستم از فضای شادی که بر ارگ حاکم شده بود لذت ببرم. چقدر بم به چنین فضایی نیاز دارد. چقدر دلم برای این شهر میتپد. اینبار به شهر نگاه کردم و گفتم بم را چقدر آسان میتوان آباد کرد، اگر همت کنیم.
سلام. اميدواريم الان دوباره سلامتی کامل رو بهدست آوردهباشيد.
پاسخحذف