مدتیست که به سفرهای گذشتهام فکر میکنم و البته به امکان تکرار بعضی از این سفرها و شناختن مکانهای جدید. اما مسئلهای که فکرم را بیشتر مشغول کرده، احساس ناخوشایند من از کشور پروست. نمیدانم آیا این مسئله کاملا اتفاقی بود، و یا قسمتی از واقعیت دنیای مردم این کشور، که مرا از آن خاک و مردم بیزار ساخت، طوری که آخرین عبورم از این کشور تنها دو روز به طول انجامید.
در کلمبیا، با جوانی سوئیسی آشنا شده بودم به اسم زیگفرید. زیگ برایم توضیح داد که چطور برنامهی دو ماه سفرش به پرو به برنامهای دو هفتهای تبدیل شد و او احساس میکرد میخواهد هرچه زودتر از این کشور خارج شود. وقتی فکر میکنم، به این نتیجه میرسم که شاید عدهی بیشتری از مسافرها، توریستها و جهانگردها با این عدم استقبال روبرو میشوند، اما سرمایهگذاریای که دولت این کشور برای جذب توریست انجام داده، و تبلیغات مکانهایی مانند ماچوپیچو و نزکا باعث میشود این کشور همچنان در راس کشورهای توریست پذیر امریکای لاتین قرار بگیرد، در صورتی که اگر از من بپرسید، کلمبیا و یا بولیویا مکانهای بهتری برای سفر هستند.
فکر میکنم بشود جهانگردهای بازدیدکننده از پرو را به دو دستهی بزرگ تقسیم کرد. دستهی اول، کسانی که به همراه تور، و یا با رزرو هتل و برنامهریزی دقیق، و برای بازدید از مناطق باستانی و معروف پرو و برای مدت کوتاه به این کشور سفر میکنند، و دستهی دوم، مسافرهای کولهپشتی به دوش که برای مدت نامحدود وارد یک کشور میشوند تا با قدم زدن در خیابانها و وقت گذراندن با مردم محلی، در واقع با فرهنگ منطقه آشنا شوند. دستهی اول، البته، بواسطهی کمپانیهای گردشگری که تلاششان را برای رضایت مشتری میکنند، و عدم برخوردشان با مردم کوچه و خیابان، عموما با لبخندهای مصنوعی و خوشخدمتیهای چند منظوره روبرو میشوند و شاید سفر پرو برایشان سفری بدون دردسر و مملو از خاطرات مکانهای گرانقیمت و زیبایی مکانهای توریستی باشد. دستهی دوم، اما، در تجربهی این جنبه از سفر مشکل خواهند داشت، مهمتر از همه، به این دلیل که پول کافی برای خرج کردن در این مکانها و استفاده از امکانات آن ندارند.
من تا به حال سه بار به کشور پرو سفر کردهام. بار اول، در سال دوهزار و نه میلادی، به همراه دوست و همکلاسیام آیرین، دختر مکزیکی تبار، که بعد از اتمام دورهی باستانشناسی در جنوب کشور پرو، با هم به شهرهای آرکیپا، کوزکو، و لیما سفر کردیم. در هر کدام از این شهرها با مشکلاتی از قبیل پر شدن هاستل علیرغم رزرو، سردرگمی برای خرید بلیط و حتی مسمومیت غذایی روبرو شدیم. اما نتیجهی کار، که بازدید از شهر گمشدهی ماچوپیچو بود به همهی دردسرها میارزید و احساس به واقعیت رساندن یک خیال و به انجام رسیدن یک آرزو تمام مشکلات دیگر را برایمان کمرنگ کرد. حتی قدم زدن در میدان اصلی شهر کوزکو و احساس هیجان ما با وجود تکدیگران و بچههای کوچکی که بخاطر عکس پول گدایی میکردند مخدوش نشد. بار دوم، به همراه دوستم لوا که برای مدت کوتاهی به امریکای جنوبی آمده بود، و با هم از کیتوی اکوادر تا لیمای پرو همراه شدیم. در این سفر هم مشکلات مختلف مانند گران شدن ناگهانی اتاق در هاستل و یا مسمومیت غذای بین راه همراهیمان کرد، و البته بعد از رفتن لوا، میکرب سالمونلا مرا به کلینیک فرستاد و بستری کرد. در این سفر دوم از شهرهای مانکورا، لیما، آرکیپا و پونو گذشتم تا خودم را از اکوادر به بولیوی برسانم، بنابر این خبری از زیباییهای خیره کنندهی کوزکو و ماچوپیچو نبود، و البته هزینه کردن مبلغی برای استفاده از یک تور، بزرگترین اشتباه من در طول این سفر بود.
اینها را نمیگویم تا تنوع فرهنگ و زیباییهای آن را نادیده بگیرم. در واقع، یکی از زیباترین و رنگارنگترین بخشهای سفرم، همین تور روی دریاچهی تیتیکاکا بود. اما دقت کنید که میگویم زیبا و رنگارنگ. این بخش سفر بهترین سوژه برای عکاسی را فراهم میکرد، اما تغییرات وحشتناکی که صنعت توریسم برای فرهنگ این مردم به ارمغان آورده بود شوک آور بود. ساکنین این جزیرهها، روش زندگی قدیمشان را به کلی ترک کرده و برای بدست آوردن هزینههای زندگیشان کاملا به توریستها وابسته شده بودند، و صد البته تور لیدرهای بیسیاست آنها را خواندن اشعار سطحی و سبک امریکایی برای خوشخدمتی به توریستهای پولدار تشویق میکردند. در یکی از جزایر این دریاچه، خانوادهای محلی میزبان من و دو همسفر آرژانتینیام بودند. مادر خانواده، دستکش و کلاههای بافته شدهی دست خود را روی میز پهن کرد و با توضیح دادن اینکه برای مخارج تحصیل پسرش در شهر احتیاج به پول دارد به التماس افتاد تا از او چیزی بخریم. وقتی پدر خانواده به دیدن ما آمد، اطلاعاتی کاملا متفاوت دربارهی پسران محصلش در شهر به ما داد، طوری که همهمان به وجود پسر یا پسران محصل در شهر شک کردیم. روز بعد، وقتی سوار قایق میشدیم، خانم میزبان حتی جواب خداحافظی ما را نداد و احتمالا به سراغ تور لیدر رفت تا برای مبلغی که در ازای جای خواب دادن به ما قرار بود دریافت کند چانه بزند. اینها نکات کوچکی بودند که حتی از مناظر درخشان و چشمگیر منطقه برایم پررنگتر جلوه میکنند. شاید یکی از علل حساسیت من آشنایی با زبان و امکان ارتباط برقرار کردن با مردم بود، و اگر تنها مثل یک توریست لبخند میزدم و عکس میگرفتم، مثل آنها خوشحال و خندان جزیره را ترک میکردم.
در سفر سوم باید بگویم که زیاد خود نگهدار نبودم و حتی به کسانی که با حرکات و حرفهایشان موجب آزارم میشدند ناسزا میگفتم! برای من که عموما آدم صبور و آرامی هستم، این حساسیت و عکسالعمل تعجب آور بود اما این سفر دو روزه که با تجربهی فرودگاههای آرکیپا و لیما همراه بود، مرا متقاعد کردند که دیگر علاقهای به بازدید از کشور پرو نداشته باشم. حتی اگر عظمت ماچوپیچو، سحرانگیزی کوزکو، آرامش میدان اصلی آرکیپا و یا جادوی دریاچهی تیتیکاکا مرا دلتنگ کنند.
در کلمبیا، با جوانی سوئیسی آشنا شده بودم به اسم زیگفرید. زیگ برایم توضیح داد که چطور برنامهی دو ماه سفرش به پرو به برنامهای دو هفتهای تبدیل شد و او احساس میکرد میخواهد هرچه زودتر از این کشور خارج شود. وقتی فکر میکنم، به این نتیجه میرسم که شاید عدهی بیشتری از مسافرها، توریستها و جهانگردها با این عدم استقبال روبرو میشوند، اما سرمایهگذاریای که دولت این کشور برای جذب توریست انجام داده، و تبلیغات مکانهایی مانند ماچوپیچو و نزکا باعث میشود این کشور همچنان در راس کشورهای توریست پذیر امریکای لاتین قرار بگیرد، در صورتی که اگر از من بپرسید، کلمبیا و یا بولیویا مکانهای بهتری برای سفر هستند.
فکر میکنم بشود جهانگردهای بازدیدکننده از پرو را به دو دستهی بزرگ تقسیم کرد. دستهی اول، کسانی که به همراه تور، و یا با رزرو هتل و برنامهریزی دقیق، و برای بازدید از مناطق باستانی و معروف پرو و برای مدت کوتاه به این کشور سفر میکنند، و دستهی دوم، مسافرهای کولهپشتی به دوش که برای مدت نامحدود وارد یک کشور میشوند تا با قدم زدن در خیابانها و وقت گذراندن با مردم محلی، در واقع با فرهنگ منطقه آشنا شوند. دستهی اول، البته، بواسطهی کمپانیهای گردشگری که تلاششان را برای رضایت مشتری میکنند، و عدم برخوردشان با مردم کوچه و خیابان، عموما با لبخندهای مصنوعی و خوشخدمتیهای چند منظوره روبرو میشوند و شاید سفر پرو برایشان سفری بدون دردسر و مملو از خاطرات مکانهای گرانقیمت و زیبایی مکانهای توریستی باشد. دستهی دوم، اما، در تجربهی این جنبه از سفر مشکل خواهند داشت، مهمتر از همه، به این دلیل که پول کافی برای خرج کردن در این مکانها و استفاده از امکانات آن ندارند.
من تا به حال سه بار به کشور پرو سفر کردهام. بار اول، در سال دوهزار و نه میلادی، به همراه دوست و همکلاسیام آیرین، دختر مکزیکی تبار، که بعد از اتمام دورهی باستانشناسی در جنوب کشور پرو، با هم به شهرهای آرکیپا، کوزکو، و لیما سفر کردیم. در هر کدام از این شهرها با مشکلاتی از قبیل پر شدن هاستل علیرغم رزرو، سردرگمی برای خرید بلیط و حتی مسمومیت غذایی روبرو شدیم. اما نتیجهی کار، که بازدید از شهر گمشدهی ماچوپیچو بود به همهی دردسرها میارزید و احساس به واقعیت رساندن یک خیال و به انجام رسیدن یک آرزو تمام مشکلات دیگر را برایمان کمرنگ کرد. حتی قدم زدن در میدان اصلی شهر کوزکو و احساس هیجان ما با وجود تکدیگران و بچههای کوچکی که بخاطر عکس پول گدایی میکردند مخدوش نشد. بار دوم، به همراه دوستم لوا که برای مدت کوتاهی به امریکای جنوبی آمده بود، و با هم از کیتوی اکوادر تا لیمای پرو همراه شدیم. در این سفر هم مشکلات مختلف مانند گران شدن ناگهانی اتاق در هاستل و یا مسمومیت غذای بین راه همراهیمان کرد، و البته بعد از رفتن لوا، میکرب سالمونلا مرا به کلینیک فرستاد و بستری کرد. در این سفر دوم از شهرهای مانکورا، لیما، آرکیپا و پونو گذشتم تا خودم را از اکوادر به بولیوی برسانم، بنابر این خبری از زیباییهای خیره کنندهی کوزکو و ماچوپیچو نبود، و البته هزینه کردن مبلغی برای استفاده از یک تور، بزرگترین اشتباه من در طول این سفر بود.
اینها را نمیگویم تا تنوع فرهنگ و زیباییهای آن را نادیده بگیرم. در واقع، یکی از زیباترین و رنگارنگترین بخشهای سفرم، همین تور روی دریاچهی تیتیکاکا بود. اما دقت کنید که میگویم زیبا و رنگارنگ. این بخش سفر بهترین سوژه برای عکاسی را فراهم میکرد، اما تغییرات وحشتناکی که صنعت توریسم برای فرهنگ این مردم به ارمغان آورده بود شوک آور بود. ساکنین این جزیرهها، روش زندگی قدیمشان را به کلی ترک کرده و برای بدست آوردن هزینههای زندگیشان کاملا به توریستها وابسته شده بودند، و صد البته تور لیدرهای بیسیاست آنها را خواندن اشعار سطحی و سبک امریکایی برای خوشخدمتی به توریستهای پولدار تشویق میکردند. در یکی از جزایر این دریاچه، خانوادهای محلی میزبان من و دو همسفر آرژانتینیام بودند. مادر خانواده، دستکش و کلاههای بافته شدهی دست خود را روی میز پهن کرد و با توضیح دادن اینکه برای مخارج تحصیل پسرش در شهر احتیاج به پول دارد به التماس افتاد تا از او چیزی بخریم. وقتی پدر خانواده به دیدن ما آمد، اطلاعاتی کاملا متفاوت دربارهی پسران محصلش در شهر به ما داد، طوری که همهمان به وجود پسر یا پسران محصل در شهر شک کردیم. روز بعد، وقتی سوار قایق میشدیم، خانم میزبان حتی جواب خداحافظی ما را نداد و احتمالا به سراغ تور لیدر رفت تا برای مبلغی که در ازای جای خواب دادن به ما قرار بود دریافت کند چانه بزند. اینها نکات کوچکی بودند که حتی از مناظر درخشان و چشمگیر منطقه برایم پررنگتر جلوه میکنند. شاید یکی از علل حساسیت من آشنایی با زبان و امکان ارتباط برقرار کردن با مردم بود، و اگر تنها مثل یک توریست لبخند میزدم و عکس میگرفتم، مثل آنها خوشحال و خندان جزیره را ترک میکردم.
در سفر سوم باید بگویم که زیاد خود نگهدار نبودم و حتی به کسانی که با حرکات و حرفهایشان موجب آزارم میشدند ناسزا میگفتم! برای من که عموما آدم صبور و آرامی هستم، این حساسیت و عکسالعمل تعجب آور بود اما این سفر دو روزه که با تجربهی فرودگاههای آرکیپا و لیما همراه بود، مرا متقاعد کردند که دیگر علاقهای به بازدید از کشور پرو نداشته باشم. حتی اگر عظمت ماچوپیچو، سحرانگیزی کوزکو، آرامش میدان اصلی آرکیپا و یا جادوی دریاچهی تیتیکاکا مرا دلتنگ کنند.
کیفور شدیم.با وجود طولانی بودن دوبار خواندیم...
پاسخحذفدر ضمن مبشه بگین شما تحصیلاتتون چیه؟ من فکر می کردم جامعه شناسی خوندی...این باستان شناسی که اینجا گفتی چی بود؟
اینجانب انسانشناسی خوندم با گرایش به فرهنگ. اما انسانشناسی تو امریکا چهارتا بخش اساسی داره: فرهنگ، باستانشناسی، تئوری تکامل و زبانشناسی. پس تو همهی اینها یه خورده تجربه کردم، و البته بخش فرهنگ تو دانشگاه ما و اکثر دانشگاههای اینجا محدوده به قارهی امریکا یعنی مدرس برای جاهای دیگهی دنیا خیلی کم دارن، و باستانشناسیشون هم اصلن شبیه باستانشناسی و میراث فرهنگی شرق نیست، بیشتر یه محل رقابته برای ایندیانا جونزها!! کلا بخش باستانشناسیش رو دوست نداشتم.
پاسخحذفچه توضيح خوبي دادين از شرايط نميدونم قبل از اينكه بليط بگيرم اگه مطالبه شمارو خونده بودم منصرف ميشدم يا نه اميدوارم زيباييهايي كه متذكر شدي به تلخيهايه زندگي انگلي مكانهايه توريستي كه براي ساكنينش مياره بچربه البته من اسپنيش نميدونم و فكر كنم كمكم ميكنه كمتر دردم بياد.اگر اردن رفتي ازش لطفا بنويس
پاسخحذفممنون