۱۳۹۰ شهریور ۲۲, سه‌شنبه

دلتنگی‌های بعد از سفر

دیروز با خودم فکر می‌کردم دلم بیشتر برای کجاها تنگ شده. اولین تصویری که به ذهنم آمد، یک اتاق بسیار کوچک و سرد بود در هتلی بدون تابلو و دروازه، در شهر پوتوسی بولیوی. یادم افتاد که علاوه بر سه پتوی کلفتی که روی تخت چوبی و ناراحت هتل بدون ستاره، در کیسه خوابم هم فرو رفته بودم و دستکش به دست تا صبح روی لپتاپ می‌نوشتم. هوای اتاق آنقدر سرد بود که آبمیوه‌ام روی میز یخ زد.
با فکر سرما به یاد وضعیت مشابهی در یک هتل تمیزتر در شهر اویونی بولیوی افتادم. بعد یادم افتاد که در اکثر شهرهای بولیوی وضع به همین منوال بود. هاستل وجود نداشت و یا من نمی‌توانستم پیدا کنم. به همین اتاقهای دو متر در سه متر قانع بودم و توی کیسه خواب گرم می‌ماندم.
دیدم دلم برای کشور بولیوی و لحظات تنهاییش تنگ شده. شاید چون بیشتر مناطقی که از این کشور رفتم و دوستشان می‌داشتم، مناطق کوهستانی بود. کوهستان همیشه کشش عمیقی در من ایجاد می‌کرد. از خاطرات ایرانم هم بیشتر خاطرات کوهستان به یادم مانده و برایم زنده می‌شوند. چه سفر به تبریز، و چه پیاده روی در کوهستانهای جنوب مازندران برای رسیدن به یک روستا، همه‌ی اینها آن حس خاص را در من زنده می‌کنند، حسی که از عظمت و سکوت کوهستان می‌گیرم. احساس تفاوتی که جای دیگر پیدا نمی‌کنم. و در کنار اینها، مردم کوهستان را ستایش می‌کنم. خیلی وقتها آرزو می‌کنم ای‌کاش مثل آنها سخت‌کوش و مقاوم بودم. و خیلی وقتها دلم می‌خواهد در مه لطیف عصر روی یک سنگ بنشینم و به صدای چشمه‌ای در نزدیکی، و صدای آواز یک فرزند کوهستان گوش بدهم. 

۵ نظر:

  1. سلام عریبه آشنا

    هنوز نوشته هایت را دنبال می کنم. فکر نمی کردم از میان این همه کشوری که دیدی، به بولیوی فکر کنی و خاطرات آن برایت زیبا باشد.

    چقدر زیبا توصیف کرده بودی.در هتلی بدون تابلو و ....
    در نوشته های قبلی گفته بودی که دلت هوای سرزمین پدری را دارد. من آمدم تا سری به سرزمین پدری بزنم. به بولیوی سرزمین افسانه ها خواهم برگشت.
    پیروز و موفق باشی

    پاسخحذف
  2. امیدوارم در ایران اوقات خوبی داشته باشی. ممنونم از لطفت

    پاسخحذف
  3. چند وقته تا تو خونه یک کاری از من می خوان که براشون انجام بدم بهشون می گم نمیتونم، نیستم میخوام برم بولیوی...ببینن چجوری دختر مردم رو از راه به در کردی.



    یه برنامه تو کله م میگذره برای رفتن پیاده تو روستاهای شمال خداکنه بتونم عملیش کنم.

    در ضمن فراجان من نیم فاصله ندارم.نه اینجا میتونم نیم فاصله بذارم نه تو وبلاگ خودم.وقتی هم که تو ورد تایپ می کنم و میذارم تو وبلاگم هرجا نیم فاصله گذاشتم همه به هم میچسبن.این توضیح رو برای این دادم که فهمیدم رو این موضوع خیلی حساسی.

    پاسخحذف
  4. :)) حالا یه جای نزدیک‌تر انتخاب کن بتونی بری!
    اون برنامه‌ي روستاهای شمال رو من هم خییلی دوست دارم انجام بدم
    نیم‌فاصله هم توی نوشته‌های وبلاگ حساسیت دارم که بازنشر می‌شه و درست نیست، والا توی کامنت سخت نمی‌گیرم. فینگلیش هم نوشتی قبولت دارم!

    پاسخحذف
  5. یه پسر بک پکرِ فرانسوی کنار پارک ملت بساط کرده بود، سنگای تزئینی میفروخت... روز اول ساده از کنارش گذشتم و پشیمون شدم. یه هفته طول کشید تا امروز دوباره سمت ونک پیداش کردم. میخواستم یه چیزی ازش بگیرم که هروقت میبینم یاد سفر بیفتم، یاد هدفم بیفتم. نتیجه اش شد یه سنگ که نقشه امریکای جنوبی روش حک شده و چند ساعته گردنمه. یاد تو افتادم. آرشیوتو زیر و رو کردم، ولی باز رسیدم به این پست آخرت؛ محشره.

    پاسخحذف