اگر همه اسباب اثاثیهتان جمع شد توی چمدانک و فقط مانده جای یک یا دو کتاب، کدام اینها را برمیدارید؟ (فرض کنیم جایی میروید که دسترسی به هیچ کتاب فارسیای نباشد)
«پیامبر و دیوانه» جبران خلیل جبران ترجمه نجف دریا بندری
«پیامبر» جبران خلیل جبران ترجمه دکتر الهی قمشهای
«صد سال تنهایی» گابریل گارسیا مارکز ترجمه کیومرث پارسای
«شعر رهایی است» با آثاری از شاملو، مشیری، اخوان ثالث، سهراب، نادر نادرپور، منوچهر آتشی، فروغ، اسماعیل خویی، شفیعی کدکنی، شمس لنگرودی، قیصر امین پور...
«عاشقی بود که صبحگاه دیر به مسافرخانه آمده بود» و «هزار اقاقیا در چشمان تو هیچ بود» احمدرضا احمدی. این دوتا را چون نازک هستند یکی میگیرم!!
چند تا کتاب دیگر هم هستند، میبخشمشان به احتمال زیاد.
--------------------------------------------------------------
ده سال پیش که کوچ میکردم، یک جعبه کتاب گذاشتم پیش مادرم. گفتم اینها را برایم نگهدار برای روزی که برگردم. من که آمدم، چندماه بعد آنها هم کوچ کردند به غربت. هیچکدام نمیدانستند چه بر سر جعبهی من آمد. اینبار که رفتم تهران، اثری از جعبهی کتاب نبود که نبود. از بین آنهمه کتاب، نداشتن «تا رهایی» حمید مصدق از هر چیزی بیشتر سوزاندم. پانزده روز تهران بودن آنقدر سرم شلوغ بود که یادم نیامد این کتاب را میخواستم بخرم، و شعرهای مهرداد فلاح را، و شعرهای شهرام شیدایی را. هشت کتاب هم که مانده دست یک رفیق بیمعرفت. حالا که دوباره در فکر کوچم نمیدانم دلم برای کدام کتاب بیشتر تنگ خواهد شد. الان عاشق تکتکشان هستم. حاضرم دوربینم را جا بگذارم و به جایش یک کتاب اضافه بردارم.
پ.ن. لطف فرموده قدم رنجه بفرمایید خود وبلاگ. نوشتههایتان در گودر به دست من نمیرسد.
«پیامبر و دیوانه» جبران خلیل جبران ترجمه نجف دریا بندری
«پیامبر» جبران خلیل جبران ترجمه دکتر الهی قمشهای
«صد سال تنهایی» گابریل گارسیا مارکز ترجمه کیومرث پارسای
«شعر رهایی است» با آثاری از شاملو، مشیری، اخوان ثالث، سهراب، نادر نادرپور، منوچهر آتشی، فروغ، اسماعیل خویی، شفیعی کدکنی، شمس لنگرودی، قیصر امین پور...
«عاشقی بود که صبحگاه دیر به مسافرخانه آمده بود» و «هزار اقاقیا در چشمان تو هیچ بود» احمدرضا احمدی. این دوتا را چون نازک هستند یکی میگیرم!!
چند تا کتاب دیگر هم هستند، میبخشمشان به احتمال زیاد.
--------------------------------------------------------------
ده سال پیش که کوچ میکردم، یک جعبه کتاب گذاشتم پیش مادرم. گفتم اینها را برایم نگهدار برای روزی که برگردم. من که آمدم، چندماه بعد آنها هم کوچ کردند به غربت. هیچکدام نمیدانستند چه بر سر جعبهی من آمد. اینبار که رفتم تهران، اثری از جعبهی کتاب نبود که نبود. از بین آنهمه کتاب، نداشتن «تا رهایی» حمید مصدق از هر چیزی بیشتر سوزاندم. پانزده روز تهران بودن آنقدر سرم شلوغ بود که یادم نیامد این کتاب را میخواستم بخرم، و شعرهای مهرداد فلاح را، و شعرهای شهرام شیدایی را. هشت کتاب هم که مانده دست یک رفیق بیمعرفت. حالا که دوباره در فکر کوچم نمیدانم دلم برای کدام کتاب بیشتر تنگ خواهد شد. الان عاشق تکتکشان هستم. حاضرم دوربینم را جا بگذارم و به جایش یک کتاب اضافه بردارم.
پ.ن. لطف فرموده قدم رنجه بفرمایید خود وبلاگ. نوشتههایتان در گودر به دست من نمیرسد.
دو تا کتاب اولی را مطمئنم نمیبردم. صدسال تنهایی را هم احتمالن حذف میکنم احتمال دوباره خواندنش کم ست. همانطور که این سالها دوباره نخواندمش با اینکه دوستش داشتم
پاسخحذفشعر رهایی است را میبرم قطعن. احتمال تورق کردن کتاب شعر که مجموعهای از آثار شاعران مختلف هم هست خیلی بیشتره و خواندن گاه و بی گاهش
فرشته جون .فکر میکنی بتونی بعضیها رو اسکن کنی ببری؟میتونی as picture speed scan کنی نه ducument اینجوری میتونی همه رو داشته باشی .بعد you are welcom که کتابهات رو بدی برات نگهدری کنم .love پرتو
پاسخحذفاتفاقا تو فکر بودم عزیزم. فکر میکنم همین کارو بکنم. دوستت دارم خیلی خیلی زیاد
پاسخحذفشعر رهایی است رو برمیداشتم....کتابای شعر خوب مثل دیکشنری میمونن...هرچقدر هم بخونیشون بازهم باید داشته باشی...لذت خوندن یه کتاب شعر خیلی زیاده.....توصیه بسیار مهم!: دوربینم رو جا نمیذاشتم...به هیچ عنوان..."عکاسی رو دوست دارم..حتی بدون لنز..بدون دوربین..بدون نور...حتی بدون چشمهایم" از یه دوست بود.... تصور جاودانه کردن یه لحظه که یکبار میاد و تا ابد میره و نیست یه حس خیلی خیلی خاصه...عکاسی آروم کننده ست و خاطره ساز...دوربینتو ببر فرگولیتا...دوست گلم..
پاسخحذفشاد باشی و موفق