این موزیک اکوادری رو تقدیم میکنم به همه کسانی که عاشق شناختن فرهنگهای دیگه هستند. شاد باشید
میگویند عنصر وجودیام باد است، طالعبینها نمیگویند، آدمهایی که مرا میشناسند میگویند. نمیدانم این خاصیت است یا ضعف، که نمیتوانم برای مدت طولانی یک جا بند شوم. سفر میکنم و از رقص قاصدک در باد مینویسم.
۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه
۱۳۸۹ شهریور ۲۳, سهشنبه
شما باشید کدام کتاب را برمیدارید؟
اگر همه اسباب اثاثیهتان جمع شد توی چمدانک و فقط مانده جای یک یا دو کتاب، کدام اینها را برمیدارید؟ (فرض کنیم جایی میروید که دسترسی به هیچ کتاب فارسیای نباشد)
«پیامبر و دیوانه» جبران خلیل جبران ترجمه نجف دریا بندری
«پیامبر» جبران خلیل جبران ترجمه دکتر الهی قمشهای
«صد سال تنهایی» گابریل گارسیا مارکز ترجمه کیومرث پارسای
«شعر رهایی است» با آثاری از شاملو، مشیری، اخوان ثالث، سهراب، نادر نادرپور، منوچهر آتشی، فروغ، اسماعیل خویی، شفیعی کدکنی، شمس لنگرودی، قیصر امین پور...
«عاشقی بود که صبحگاه دیر به مسافرخانه آمده بود» و «هزار اقاقیا در چشمان تو هیچ بود» احمدرضا احمدی. این دوتا را چون نازک هستند یکی میگیرم!!
چند تا کتاب دیگر هم هستند، میبخشمشان به احتمال زیاد.
--------------------------------------------------------------
ده سال پیش که کوچ میکردم، یک جعبه کتاب گذاشتم پیش مادرم. گفتم اینها را برایم نگهدار برای روزی که برگردم. من که آمدم، چندماه بعد آنها هم کوچ کردند به غربت. هیچکدام نمیدانستند چه بر سر جعبهی من آمد. اینبار که رفتم تهران، اثری از جعبهی کتاب نبود که نبود. از بین آنهمه کتاب، نداشتن «تا رهایی» حمید مصدق از هر چیزی بیشتر سوزاندم. پانزده روز تهران بودن آنقدر سرم شلوغ بود که یادم نیامد این کتاب را میخواستم بخرم، و شعرهای مهرداد فلاح را، و شعرهای شهرام شیدایی را. هشت کتاب هم که مانده دست یک رفیق بیمعرفت. حالا که دوباره در فکر کوچم نمیدانم دلم برای کدام کتاب بیشتر تنگ خواهد شد. الان عاشق تکتکشان هستم. حاضرم دوربینم را جا بگذارم و به جایش یک کتاب اضافه بردارم.
پ.ن. لطف فرموده قدم رنجه بفرمایید خود وبلاگ. نوشتههایتان در گودر به دست من نمیرسد.
«پیامبر و دیوانه» جبران خلیل جبران ترجمه نجف دریا بندری
«پیامبر» جبران خلیل جبران ترجمه دکتر الهی قمشهای
«صد سال تنهایی» گابریل گارسیا مارکز ترجمه کیومرث پارسای
«شعر رهایی است» با آثاری از شاملو، مشیری، اخوان ثالث، سهراب، نادر نادرپور، منوچهر آتشی، فروغ، اسماعیل خویی، شفیعی کدکنی، شمس لنگرودی، قیصر امین پور...
«عاشقی بود که صبحگاه دیر به مسافرخانه آمده بود» و «هزار اقاقیا در چشمان تو هیچ بود» احمدرضا احمدی. این دوتا را چون نازک هستند یکی میگیرم!!
چند تا کتاب دیگر هم هستند، میبخشمشان به احتمال زیاد.
--------------------------------------------------------------
ده سال پیش که کوچ میکردم، یک جعبه کتاب گذاشتم پیش مادرم. گفتم اینها را برایم نگهدار برای روزی که برگردم. من که آمدم، چندماه بعد آنها هم کوچ کردند به غربت. هیچکدام نمیدانستند چه بر سر جعبهی من آمد. اینبار که رفتم تهران، اثری از جعبهی کتاب نبود که نبود. از بین آنهمه کتاب، نداشتن «تا رهایی» حمید مصدق از هر چیزی بیشتر سوزاندم. پانزده روز تهران بودن آنقدر سرم شلوغ بود که یادم نیامد این کتاب را میخواستم بخرم، و شعرهای مهرداد فلاح را، و شعرهای شهرام شیدایی را. هشت کتاب هم که مانده دست یک رفیق بیمعرفت. حالا که دوباره در فکر کوچم نمیدانم دلم برای کدام کتاب بیشتر تنگ خواهد شد. الان عاشق تکتکشان هستم. حاضرم دوربینم را جا بگذارم و به جایش یک کتاب اضافه بردارم.
پ.ن. لطف فرموده قدم رنجه بفرمایید خود وبلاگ. نوشتههایتان در گودر به دست من نمیرسد.
۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه
خوشی زده زیر دلمان
آدم وقتی میفهمد تنهاست که ایمیلهای تبریک تولد از طرف شرکتهای کارت اعتباریاش بیشتر باشد تا ایمیلهای دوستان...
اشتراک در:
پستها (Atom)