میخوام راجع به تغییرات دیانت مسیحی تو امریکای جنوبی بگم. لااقل تا اینجا که من تجربه کردم، اقوام امریکای جنوبی سمبلهای دین رو به سلیقه خودشون تغییر دادن و به اون سمبلهای جدید پایبند شدند. به طور خاص از اقوام تحت سلطهی امپراطوری اینکا مثال میزنم چون برخوردم با مایاها و آزتکهای امریکای مرکزی خیلی سطحی و توریستی بود.
اول یه پیشدرامد به بومیهای امریکای جنوبی. مشخص نیست این اقوام کی از شاخهی امریکای شمالی جدا شدند. شواهد نشون میده که قدمت حضور انسان در امریکای جنوبی به ده هزار سال برمیگرده. انسانهایی که اول با شکار و بعد با کشاورزی و دامداری زندگیشون رو میگذروندند. در واقع با شروع کشاورزی و سکونت در مکانهای مشخص، یه سری مراسم و مناسک خاص به زندگیشون اضافه میشه که باستانشناسها به عنوان مذهب ازش یاد میکنن. اقوام و عقاید بسیاری در امریکای جنوبی بوجود اومد و نهایتا امپراطوری اینکا در حدود سال ۱۲۰۰ میلادی بوجود اومد و مناطق بزرگی از غرب و جنوب امریکای جنوبی رو در بر گرفت. مذهب برای اینکاها، در پرستش طبیعت خلاصه میشد. بزرگترین خدا، خدای زمین (پاچا یاچاچی یا پاچا ماما: مادر زمین) بود که به انسانها و همهی جانداران دیگه حیات میداد. اینکاها به توازن بین انسان و طبیعت اعتقاد داشتند. اونها هیچوقت قسمت بزرگی از زمین رو تغییر نمیدادن، بلکه جاهایی رو روی زمین پیدا میکردن که براشون معنی داشت و اونوقت شهر خودشون رو اونجا بنا میکردند. تو مطلب قبلیم به اسم سرزمین مقدس ۱ به این نکته اشاره کردم که باستانشناسها میگن شهر کوزکو که مرکز امپراطوری بوده، به شکل یه پوماست. یعنی طراحهای شهر به دقت محل شهر رو بر اساس این شباهت پیدا کرده بودند و اعتقاد داشتند که این شکل ظاهری، در باطن به اونها قدرت میده. عکس پایین یه مثال از این برنامه ریزیهاست. دوتا صخرهی بزرگ توی عکس به شکل بال یه پرنده هستن و قطعهی پایین که حصار داره، به شکل سر یه کرکس تراشیده شده. البته تجسمش یه خورده سخته ولی همین یه نمونهی کوچیک از ادغام طبیعت با ساختهی دست بشر رو نشون میده.
خدایان دیگه مثل خدای آب، خورشید، و ماه هم وجود داشتند ولی همگی جنبهی فرعی داشتند و مادر زمین در واقع همهی اپنها رو اداره میکرد.
یکی از ایرادهایی که به تمدن اینکا گرفته میشه قربانی کردن انسانهاست. اینکاها برای احترام به مادر زمین انسانهای انتخاب شدهای رو قربانی میکردن. انتخاب شده یعنی این انسانها از بدو تولد انتخاب میشدند که برای همچین مقصدی تربیت بشن. اونها زندگی معمولیای نداشتن و اغلب مثل شاهزادهها زندگی میکردن، با این ذهنیت که روزی به افتخار قربانی شدن برای مادر زمین نایل میشن. اغلب این قربانی ها در مناطق زلزله خیز و یا در ارتفاعات کوههای آتشفشانی اتفاق میافتاد. اینکاها به دنباله روی از تمدنهای قبلیشون، قربانیهای کم سن و سال رو به قله میبردند و همونجا دفن میکردند. نمونهی خیلی جالب از این قربانیها خوانیتا یا شاهزادهی یخیه که در شهر آرکیپا (Arequipa) در جنوب پرو در موزه ی دانشگاه توی یه محفظهی شیشهای یخچالدار نگهداری میشه. (توی موزه اجازهی عکس برداری داده نمیشد و من از عکس یه وبلاگ دیگه استفاده میکنم)
خوانیتا یه شاهزادهی چهارده سالهست که پونصد سال پیش به ارتفاعات یکی از قلههای آتشفشانی برده و با ضربه به سر قربانی شده. جسدش رو توی یخهای قه دفن کردند و ظاهرا قربانی شدنش کارساز بوده چون از اون تاریخ آتشفشانی توی منطقه اتفاق نیفتاده تا زمانی که یکی از آتشفشانهای همجوار فوران میکنه و با گرم کردن محیط و آب شدن یخها، جسد از جایی که قرار داشت سر میخوره پایین و صورتش بر اثر اشعهی آفتاب صدمه میبینه، درحالی که وقتی به یخچالش نگاه کنید، انگشتهای دست و پاش کاملا سالم و بدون تغییر موندن. باستانشناسها این جسد و جسد دوازده تا کودک قربانی دیگه رو تو تو محفظههای یخچالدار نگهداری میکنن، اما خوانیتا معروفترین مومیایی یخی بین اونهاست و باستانشناسها شواهدی پیدا کردند که نشون بده او واقعا یه شاهزاده خانم بوده.
عکس پایین رو من تو مجموعهی ماچوپیچو انداختم. عکس حوضچهایه که عمق نسبتا زیادی داره و میتونین پلههایی که داخلش میره رو ببینین. در طرف چپ هم میتونین دوتا جای دستگیره ببینین. اینجا جاییه که قربانی ها رو قبل از رفتن غسل میدادن. شخص قربانی شونده وارد آب میشد و با گرفتن دستش به دستگیرهها کاملا توی آب فرو میرفت. از چگونگی مراسم اطلاعی در دست نیست اما این نزدیکترین حدسیه که باستانشناسها از کم و کیف ماجرا میزنن.
اینکاها به جهان بعدی اعتقاد نداشتند. در واقع احتیاجی به این اعتقاد نداشتند. برای اونها زندگی در این طبیعت معنی و مفهوم خاصی داشت و جسدهاشون رو به همین طبیعت میسپردند و در واقع تقدیم مادر زمین میکردند.
ورود مسیحیت به امریکای لاتین به هیچ وجه ورود مسالمت آمیزی نبوده. ظاهرا اسپانیاییها بخاطر سالها جنگ با مورها خیلی به خودشون و اعتقاداتشون غره شده بودند و میخواستن آدمهای دنیای جدید رو هر طوری که هست مسیحی کنند. جنگهای زیادی اتفاق میافته و عدهی بسیار زیادی از بومیها کشته میشن. باقیموندهی بومیها که به اسارت مسیحیها درمیان، اجیر میشن تا کلیسای خداوند رو بنا کنند. کلیساهای جامع در امریکای لاتین ابهت خاصی دارند و اغلب توی ساختمون داخلیشون از طلا استفاده شده. اینها در واقع روشهایی بودند که اسپانیاییها عظمت خدای خودشون رو به مردم نشون بدن و اونها رو بترسونن. مسیحیت به زور اما به شکل عمیقی توی اعتقادات بومیها رسوخ میکنه، اما این روزها باستانشناسها و انسانشناسها کمکم به تقلبی که اینکاها در این زمینه کردند پی میبرن.
تو امریکای لاتین و بهخصوص مناطق بومی نشین امریکای جنوبی، مریم خیلی بیش از مسیح حضور داره. توی کلیساها، اتاقهای خاصی برای مجسمهی مریم درست شده که اغلب شلوغترین محل در کلیساست. رنگها و طراحی لباسی که توی این تصاویر و مجسمهها به کار برده شده، همگی به فرهنگ بومی برمیگرده و ابدا از رنگها و طرحهای اروپایی استفاده نشده. حتی نقاشیهای دیواری، حواریون مسیح در شام آخر رو با لباسهای اینکا نشون میدن، و هیچکدوم اونها چهرهی اروپایی ندارند. اما از همه چیز جالبتر همون تصویرهای مریم هستند که در خیلی ازاونها، مریم ایستاده و مسیح رو که کودک سه چهار سالهایه توی بغلش داره. این دقیقا مادر زمین رو تداعی میکنه که به صورت کوه آتشفشان ایستاده و مسیح در واقع همون کودک قربانی شدهست.
(عکس از جای دیگه سرقت شده)