برنامهی برلین ناقص اجرا شد، گفتند تعداد شاگردهای کلاس بیش از حد انتظار است و نمیتوانند برنامه را در دو روز اجرا کنند. البته کسی ازشان نمیپرسد که وقتی این تعداد دانشجو اسمنویسی میکردند شمارش یادشان رفته بود؟ به هر حال سفر در یک روز انجام شد و تا همینجا برای آشنایی با قسمت شرقی برلین خوب بود. میگویم خوب بود چون هنوز باید بروم توی خیابانهایش گم بشوم تا شهر با من حرف بزند. برلین هنوز با من حرف نمیزند.
برنامه از یک فضای عمومی و باز شروع شد به نام میدان مارکس و انگلز. فضایی که پس از جنگ به نام این دو شخص نامگذاری شده و ساختمانهای موجود در آن را خراب کردند تا فضا را برای ایدئولوژی مارکس و انگلز باز کنند. بعد از این به محل پیشین کاخ سلطنتی پروس رفتیم که پس از جنگ تخریب شد و به جای آن کاخ جمهوری (خلق) ساخته شد، که این بنا هم پس از اتحاد دو آلمان تخریب شد و در حال حاضر این فضا، یک فضای سبز ساده و بدون گل و گیاه است، و البته دولت آلمان قصد دارد کاخ سلطنتی پروس را در طی سالیان آینده در این مکان بازسازی کند. این جریان تخریب و ساخت و ساز و تخریب، جریانیست که در طی این دو هفتهی اول از کلاسها، بیشترین بحثها و نظرها را به خود جلب کرده. در کلاس تئوری مرمت (دوبارهسازی در بافت موجود)، با مثالهای بسیاری از شهرهای گوناگون آلمان مواجه شدیم که در یک منطقهی تخریب شده بر اثر جنگ، ساختمانهای مدرن و نازیبای دههی پنجاه و شصت میلادی ساخته شده، و در سالهای بعد، همین بناها تخریب شده و بناهایی با شکل و شمایل ساختمانهای قدیمی جایشان را گرفته، اما همین بناهای مدل قدیمی هم پس از مدتی ناکارآمد تشخیص داده شده و جایشان را به بناهای دیگری دادهاند. در برخی از این مثالها، آپارتمانهای کوچک با طرح قدیمی در مرکز شهر تخریب شده و به جای آن مراکز خرید بزرگ ساخته شده اما نهایتا شکل و شمایل بیرونی مرکز خرید به نمای خارجی همان ساختمانهای قدیمی تغییر شکل پیدا کردهاند و البته این پروسه در همینجا متوقف نشده و نمیشود. به نظر میرسد مراکز این شهرهای آلمان به طور متوسط هر شش سال یکبار کاملا تغییر شکل میدهند! حالا اینکه بودجهی این تغییر شکل از کجا میآید و یا اینکه آیا دوباره سازی یک کاخ سلطنتی با هدف تبدیل آن به یک موزه کار عاقلانهایست یا خیر، هنوز برای ما حل نشده باقیمانده.
بحث دیگری که در کلاس در گرفته اما تا بحال به طور جدی دنبال نشده، مسئلهی موثق بودن آثار است. یعنی اینکه یک اثر تاریخی یا فرهنگی تا چه حد باید به اصل خود وفادار بماند و تغییر نکند. این وفادار ماندن به اصل دو جنبه دارد، فیزیکی و ماهیتی. دربارهی جنبهی فیزکی بحث بر سر این است که آیا مرمت یک بنا، به چه شکلی بایدانجام شود تا به اصل خود به عنوان یک بنای تاریخی وفادار بماند. اصلا ضرورت وفادار ماندن به شکل اصلی تا چه حد است؟ آیا باید در مرمت بنا از مصالح و تکنولوژی مشابه استفاده کرد تا بنا به شکل اولیهی خود برگردد؟ یا اینکه باید از مصالح و روشهای متفاوت استفاده کرد تا تفاوت قسمت اصلی با قسمتی که جدیدا اضافه شده مشخص باشد؟ به نظر میرسد در کشور آلمان، روش دوم بیشتر اجرا میشود، آلمانیها در وفاداری به اصل وسواس دارند، و میشود خیلی از ساختمانهای موجود در برلین را دید که وصله پینه شدهاند. این، از طرفی در درک ویرانیهای جنگ کمک میکند، و از طرف دیگر ظاهری شلخته و ناموزون به ساختمانها میدهد. اما برای من جنبهی دوم این وفاداری، یعنی جنبهی ماهیتی آن سئوال است. آیا استفادهی متفاوت از یک بنا که برای منظوری خاص ساخته شده، به موثق بودن ماهیت آن صدمه نمیزند؟ به طور مثال همان ساختمانهای مرکز تجاری که شکل بیرونیشان به ساختمانهای مسکونی قدیمی تغییر شکل داده شده. چنین ساختمانی، نه از نظر فیزیکی و نه ماهیتی به گذشتهی خود وفادار نمانده. از یک طرف، آشنایی با این حساسیتها و دغدغهها برایم جالب است، و از طرف دیگر، نمیدانم حد و حدود این حساسیتها کجاست. تا کجا میشود گذشته را زنده نگهداشت؟ تا کی میشود و باید به ظاهر یا ماهیت یک مکان وفادار ماند؟
احساس میکنم در یک نقطهی جالب قرار گرفتهام، منظورم این است که دیدگاههای گوناگونی را نسبت به موضوع میراث دیدهام و یا الان دارم تجربه میکنم. از طرفی آلمان، که بخش بزرگی از آن در طی جنگهای جهانی صدمه دیده و درگیر حفظ یا بازسازی گذشتهی خودش است، از طرف دیگر امریکا، که گذشتهی قابل توجهی ندارد، و به جز مناطق بسیار محدودی که به عنوان آثار باقیمانده از بومیان حفاظتشدهاند، نه محدودیت فضا دارد و نه به گذشتهای وصل است که جلوی ساخت و سازش را بگیرد، شهرها و شهرکهایش بدون دغدغه رشد و تغییر میکنند، و در سمت دیگر ایران، با گذشتهای بسیار قدیمیتر از هر دوی این کشورها، اما با سیاستگذاریهای غلط و عدم سرمایهگذاری در راه حفظ گذشتهها.
فکر میکنم تا همینجا برای خوانندههای شاکی (!) کافی باشد که از آپدیت نشدن وبلاگ شکایت نکنند! از طرف دیگر، همدانشگاهیها هم نظر لطفی به این وبلاگ دارند و باید مراقب باشم دست از پا خطا نکنم تا مچم را نگیرند!